ملغمه



زندگی مثل راه رفتن روی یک طنابه.

از هر طرف بیافتی افتادی.

اما اگر خوب حواست باشه، تعادلت رو حفظ می‌کنی و نمی‌افتی.


لطف خدا رو هیچوقت نباید فراموش کرد. اما در چارچوب اختیار، باید تصمیمات درستی گرفته بشه.

اینو یادم نباید بره که وظیفه‌ای دارم و نباید یادم بره که در جهتش حرکت نکنم هرچی دارمو ندارم.


ما آدم‌ها درخواست‌هامون از خدا تمومی نداره.

هرچی بیشتر خدا به ما می‌ده، بازم ازش بیشتر می‌خوایم.


خیلی از سختی‌های زندگی، آزمایش الهی هستن. که ببینه ما با این سختی‌ها چه می‌کنیم. بعضی از این آزمایش‌ها حتی فقط می‌خوان بسنجن که خود ما توی سختی‌هایی که دیگران رو گذاشتیم، چطور عمل می‌کنیم.


من تنهاش گذاشتم. یک شبی به من گفت که پدرش فوت شده. بعد از کلی مدت سکوتی که من رفتم توش، سکوت رو شکست و نفهمیدم که فقط یک آغوشی می‌خواد که توش آرامش پیدا کنه. نفهمیدم که منم اون آغوشی که توش آرامش پیدا می‌کنه. من خیلی اذیتش کردم. خیلی خیلی خیلی اذیتش کردم. من خیلی بیشعور بودم که از خودم نگذشتم و اون آغوش نبودم. کسی نخواست از من که عمری رو باهاش سپری کنم. فقط ته دلش می‌خواست با همون آغوش بهش آرامش بدم. اون زمان می‌شد بگم که بنده‌ی خدام واقعا؟ چطور اینقدر ضعیف بودم و فکر می‌کردم اون ضعیفه. نه اشتباه نکن محسن تو پذیرفتی که خودت هم ضعیفی. ولی واقعا باورم نمی‌شه که اینقدر ضعیف بودم. هرگز اینکارو نمی‌کنم، هرگز!


اما خدا باز بهم فرصت داده. بهم فرصت داده که گذشته و ضعف‌هام رو ببینم. بهم فرصت داده که این بار‌ اون آغوش باشم. بهم فرصت داده که از خودم این بار بگذرم و به هیچی فکر نکنم. این بار دیگه ضعیف نمی‌خوام باشم. من فرصت‌های زیادی داشته‌ام و همه فرصت‌هامو راحت می‌گذاشتم از کنارم بگذرن. می‌گذاشتم ضعف‌هام بهم غلبه کنن. می‌گذاشتم فرصت‌ها از دست برن. دیگه بچه نمی‌خوام باشم. می‌خوام وجودی باشم که پیش خودش و خدا سرش رو بالا می‌گیره. می‌خوام روحی داشته باشم که خدا بهش لیخند می‌زنه و می‌خوام که به فرشته‌ها اشاره کنه و بگه فتبارک الله احسن الخالقین.


بهم زمان دادی، بهم فرصت دادی این همه. قول می‌دم که تمام تلاشم رو بکنم که ناامیدت نکنم خدای من. دوستت دارم با تمام وجود. این همه حس که بهم دادی رو ازش خوب مراقبت می‌کنم که بیام بالا. بیام و بهت نزدیک شم. بیام و امیدت رو ناامید نکنم. بهم کلی قوت قلب می‌دی خدای من. بهم کلی انرژی می‌دی. زندگی رو اینبار زیباتر می‌بینم. به سختی‌ها غلبه می‌کنم. بی منت کمکم می‌کنی. قدرت می‌دی. شاکرت هستم. بنده‌ات هستم. بوس بهت خدا!


ای کاش صدای مرا می‌شنیدی. مطمئنم می‌شنوی.

عشق آسان نیست، بندگی هم آسان نیست.

سوال این است که اگر بنده‌ی واقعی بودم، چه می‌خواستم.

سوال این است که در دل من چه باید بگذرد.

واقعا مسیر آسانی نیست.

هدف هر روز باید یادآوری شود.

خودخواهی‌ها باید حذف شود.

حس می‌کنم اخیرا در بندگی هم خودخواه شدم.

وقت آن رسیده که درونم را بهبود بدم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

عشق میماند و بس معرفی کتابهای شعر و نقاشی راشین گوهرشاهی تجهیزات آشپزخانه های صنعتی و هتلی معرفی فرش و تابلو فرش ماشینی کاشان دفترچه یادداشت یک تریدر دانشگاه مجازی آنتی ویروس eset webdesigningcompany فرشته مهربان